loading...
***دهکده ی داستان***
آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
تنهایی 0 76 delshekasteh
سارا طاهری بازدید : 638 چهارشنبه 21 اردیبهشت 1390 نظرات (0)


توی قصابی بودم که یه پیرزن اومد تو و یه گوشه وایساد …

یه اقای خوش تیپی هم اومد تو گفت:

ابرام آقا! قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم …


آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جداکردن اضافه هاش …

همینجور که داشت کارشو می کرد رو به پیرزن کرد گفت:

چی می خوای ننه؟


پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت:

همینو گوشت بده ننه!

قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد گفت:

با پونصد تومن فقط گوشت خراب می شه خرید، بدم؟

پیرزن یه فکری کرد و گفت بده ننه!


قصاب آشغال گوشت های اون جوون رو می کند میذاشت برای پیرزن …

اون جوونی که فیله سفارش داده بود همینجور که با موبایلش بازی می کرد گفت:

اینارو واسه سگت می خوای مادر؟

پیرزن نگاهی به جوون کرد و گفت: سگ؟

جوون گفت: آره … سگ من این فیله هارو هم با ناز میخوره …

سگ شما چه جوری اینارو میخوره؟

پیرزن گفت: می خوره دیگه … شکم گشنه سنگم می خوره …

جوون گفت نژادش چیه مادر؟

پیرزنه گفت: بهش می گن توله سگ دو پا…

اینارو برای بچه هام می خوام آبگوشت بار بذارم!


جوونه رنگش عوض شد …

یه تیکه از گوشتای فیله رو برداشت گذاشت رو آشغال گوشتای پیرزن …

پیرزن بهش گفت: تو مگه اینارو برای سگت نگرفته بودی؟

جوون گفت: چرا!

پیرزن گفت: ما غذای سگ نمی خوریم

بعد گوشت فیله رو گذاشت اون طرف و آشغال گوشتاش رو برداشت و رفت!

قصاب گفت: خوبی به این جماعت نیومده آقا و …

و من همینجور مات مونده بودم!!


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
من به آمار زمین مشکوکم اگر این سطح پر از آدمهاست پس چرا این همه دلها تنهاست.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • فروشگاه ایترنتی

    آمار سایت
  • کل مطالب : 75
  • کل نظرات : 43
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 21
  • آی پی دیروز : 12
  • بازدید امروز : 114
  • باردید دیروز : 305
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 114
  • بازدید ماه : 1,189
  • بازدید سال : 12,516
  • بازدید کلی : 209,660