loading...
***دهکده ی داستان***
آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
تنهایی 0 76 delshekasteh
سارا طاهری بازدید : 728 پنجشنبه 15 اردیبهشت 1390 نظرات (2)


دختر كوچكی هر روز پیاده به مدرسه می رفت و بر می گشت. یک روز صبح

که هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود، دختر بچه طبق عادت همیشه

، پیاده به سوی مدرسه راه افتاد.


بعداز ظهر كه شد، ‌هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق شدیدی

درگرفت. مادر كودك كه نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان

بترسد یا اینكه رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد ، تصمیم گرفت كه با اتومبیل

به دنبال دخترش برود.


با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی كه آسمان را مانند خنجری درید، با عجله

سوار ماشینش شده و به طرف مدرسه دخترش حركت كرد. وسط راه، ناگهان

چشمش به دخترش افتاد كه مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حركت بود،

ولی با هر برقی كه در آسمان زده می شد، او می ایستاد، به آسمان نگاه

می كرد و لبخند می زد و این كار با هر رعد و برق تكرار می شد.


زمانی كه مادر اتومبیل خود را به كنار دخترك رساند ، شیشه پنجره را پایین

كشید و از او پرسید: "چه كار می كنی؟ چرا همین طور بین راه می ایستی؟"


دخترك پاسخ داد،" من سعی می كنم صورتم قشنگ به نظر بیاید، چون

خداوند دارد مرتب از من عكس می گیرد."


ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط ehsan در تاریخ 1348/10/11 و 10:36 دقیقه ارسال شده است

سلام
یه پست تو وبت دیدم خیلی از دست دلخور شدم بی مرام آدم عکس های بد حجابی و بی حجابی و لخت می ذاره که وقت بازدیدش بره بالا
خیلی بی انصافیه قلبم شکست یه ایرانی یه مسلمون این کا را ازش بعیده واقعا ناراحت شدم
بیا یه کم به فکر آخرت باشیم..........
خدا داره ازمون عکس می گیره پس نذار عکست بد بی افته
ممنون


کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
من به آمار زمین مشکوکم اگر این سطح پر از آدمهاست پس چرا این همه دلها تنهاست.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • فروشگاه ایترنتی

    آمار سایت
  • کل مطالب : 75
  • کل نظرات : 43
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 21
  • آی پی دیروز : 12
  • بازدید امروز : 124
  • باردید دیروز : 305
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 124
  • بازدید ماه : 1,199
  • بازدید سال : 12,526
  • بازدید کلی : 209,670