loading...
***دهکده ی داستان***
آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
تنهایی 0 76 delshekasteh
سارا طاهری بازدید : 674 دوشنبه 09 خرداد 1390 نظرات (0)

 

مسافري خسته كه از راهي دور مي آمد ، به درختي رسيد و تصميم گرفت

كه در سايه آن قدري اسـتراحت كند غافـل از اين كه آن درخت جـادويي بود

، درختي كه مي توانست آن چه كه بر دلش مي گذرد برآورده سازد...!


وقتي مسافر روي زمين سخت نشست با خودش فكر كرد كه چه خوب 

مي شد اگـر تخت خواب نـرمي در آن جا بود و او مي تـوانست قـدري روي

آن بيارامد. فـوراً تختي كه آرزويـش را كرده بود در كنـارش پديـدار شـد !!!


مسافر با خود گفت : چقدر گـرسـنه هستم. كاش غذاي لذيـذي داشتم...

ناگهان ميـزي مملو از غذاهاي رنگارنگ و دلپذيـر در برابرش آشـكار شد.

پس مـرد با خوشحالي خورد و نوشيد...


بعـد از سير شدن ، كمي سـرش گيج رفت و پلـك هايش به خاطـر خستگي

و غذايي كه خورده بود سنگين شدند. خودش را روي آن تخت رهـا كرد و در

حالـي كه به اتفـاق هاي شـگفت انگيـز آن روز عجيب فكـر مي كرد با خودش

گفت : قدري مي خوابم. ولي اگر يك ببر گرسنه از اين جا بگـذرد چه؟

و ناگهان ببـري ظاهـر شـد و او را دريد...


هر يك از ما در درون خود درختي جادويي داريم كه منتظر سفارش هايي

از جانب ماست. ولي بايد حواسـمان باشد ، چون اين درخت افكار منفي

، ترس ها ، و نگراني ها را نيز تحقق مي بخشد.

بنابر اين مراقب آن چه كه به آن مي انديشيد باشيد...

---------------------------------------------------------------------------------

مردم اشتباهات زندگي خود را روي هم مي ريزند و از آنها غولي به وجود

مي آورند که نامش تقدير است.

جان اوليورهاينر

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
من به آمار زمین مشکوکم اگر این سطح پر از آدمهاست پس چرا این همه دلها تنهاست.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • فروشگاه ایترنتی

    آمار سایت
  • کل مطالب : 75
  • کل نظرات : 43
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 9
  • آی پی دیروز : 12
  • بازدید امروز : 34
  • باردید دیروز : 305
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 34
  • بازدید ماه : 1,109
  • بازدید سال : 12,436
  • بازدید کلی : 209,580