loading...
***دهکده ی داستان***
آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
تنهایی 0 76 delshekasteh
سارا طاهری بازدید : 626 سه شنبه 10 خرداد 1390 نظرات (1)


فلمينگ کشاورز و پسر نجيب زاده


اسمش فلمينگ بود . کشاورز اسکاتلندي فقيري بود. يک روز که براي تهيه معيشت

خانواده بيرون رفت، صداي فرياد کمکي شنيد که از باتلاق نزديک خانه مي آمد.

وسايلشو انداخت و به سمت باتلاق دويد. اونجا ، پسر وحشت زده اي رو ديد که

تا کمر تو لجن سياه فرو رفته بود و داد ميزد و کمک مي خواست.

فلمينگ کشاورز ، پسربچه رو از مرگ تدريجي و وحشتناک نجات داد.


روز بعد، يک کالسکه تجملاتي در محوطه کوچک کشاورز ايستاد.نجيب زاده اي با

لباسهاي فاخر از کالسکه بيرون آمد و گفت پدر پسري هست که فلمينگ نجاتش داد.

نجيب زاده گفت: ميخواهم ازتوتشکر کنم، شما زندگي پسرم را نجات داديد. کشاورز

اسکاتلندي گفت: براي کاري که انجام دادم چيزي نمي خوام و پيشنهادش رو رد کرد.


در همون لحظه، پسر کشاورز از در کلبه رعيتي بيرون اومد. نجيب زاده پرسيد:

اين پسر شماست؟ کشاورز با غرور جواب داد بله.” من پيشنهادي دارم.اجازه بدين

پسرتون رو با خودم ببرم و تحصيلات خوب يادش بدم.اگر پسربچه ،مثل پدرش

باشه ، درآينده مردي ميشه که ميتونين بهش افتخار کنين” و کشاورز قبول کرد.


بعدها، پسر فلمينگ کشاورز، از مدرسه پزشکي سنت ماري لندن فارغ التحصيل شد

و در سراسر جهان به الکساندر فلمينگ کاشف پني سيلين معروف شد. سالها بعد ،

پسر مرد نجيب زاده دچار بيماري ذات الريه شد. چه چيزي نجاتش داد؟ پني سيلين.

اسم پسر نجيب زاده چه بود؟ وينستون چرچيل


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
من به آمار زمین مشکوکم اگر این سطح پر از آدمهاست پس چرا این همه دلها تنهاست.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • فروشگاه ایترنتی

    آمار سایت
  • کل مطالب : 75
  • کل نظرات : 43
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 15
  • آی پی دیروز : 12
  • بازدید امروز : 78
  • باردید دیروز : 305
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 78
  • بازدید ماه : 1,153
  • بازدید سال : 12,480
  • بازدید کلی : 209,624